از کنار گذرگاهی میگذرم از کنار درختان سر به فلک کشیده با برگ های سبز درخشان میگذرم از کنار مردمان میگذرم و تو را میبینم و تو را در آغوشم میگیرم تا قلب نا آرامم را آرام کنی من از کنار هر چیز این دنیا عبور میکنم تا به تو که دوای قلبم هستی برسم چرا که دنیا و زیبایی هایش قلبم را آرام نخواهد کرد داروی قلب تنها معشوقه اش است.
عشق باعث بیداری روح میشود هنگامی که روح بیدار میشود موانع درونی را برایمان بازگو میکند و این چنین عشق به وصال نمیرسد مگر ما خودشناسی را اغاز کنیم
من تو را با عشق بی قید و شرط دوستت دارم
من با تو بی منت عشق ورزیدن را یاد گرفتم
روح همراهم ما با عشق پیوند خورده ایم و دوباره عشق ما را بهم پیوند میزند
حتی با اینکه ما به یک دیگر نمیرسیم ولی من عشق خالص را با تو یافتم همین که هستی و میبینمت برایم کافیست بودنت برایم یعنی پیوند نگاهت برایم یعنی عشق در انتهای بی نهایت ها
ماه بی نهایت من که چشمانت چون ذغالی اتشین مرا سوزاند و میسوزاند